پارسال، سری یادداشتهایی را تحت عنوان “داستان یک عکس” شروع کرده بودم و عکسهایی را که حاوی پیام و حکایت خاصی بودند، همراه با مطلبی کوتاه منتشر میکردم. عکس امروز به ظاهر پوشه و اوراقی است که تاریخ اردیبهشت ۸۰ را برخود دارند اما حکایتش شاید خواندنی باشد:
در سال های پایانی دهه هفتاد، یکی از زمینههای کاری مورد علاقه من، “انتقال تکنولوژی” بود. انتقال دانش و تکنولوژی از کشورهای توسعهیافته به کشورهای در حال توسعه.
در این زمینه، نه تحصیلاتی داشتم و نه تجربهای، فقط خوشم میآمد. جسارت و جوانی و ریسکپذیری زیاد هم باعث شده بود که ارائه این خدمات را بهعنوان یکی از رشتههای فعالیت خود عنوان کنم. کارهایی هم گرفتم و خدا را شکر که همه را هم بهخوبی تحویل دادم. عکس مربوط به یکی از این پروژههاست که سال هشتاد تحویل دادیم و دیگر از کارفرما خبری نشد تا دیروز که با این پوشه آمد و خاطرات آن سالها را زنده کرد. پوشه را که میبینم از حوصله و ظرافتی که در این پروژه به کار رفته، تعجب میکنم.
ورودی پروژه یک قطعه از یک کالای خاص بوده که تولید داخلی نداشت و کارفرما قصد داشت تولید آن را در کشور شروع کند، ولی اطلاعاتی نداشت. پوشه را که بررسی میکردم، دیدم آن زمان من اول نام رسمی و صنعتی آن کالا را پیدا کردهام. بعد، جایگاه جهانی آن را بررسی کرده و تولیدکنندگان و مصرفکنندگان و برندهای معتبر و اطلاعات آماری مرتبط را بهدست آوردهام. سپس، با کنجکاوی و سماجت، به ریشه تمام آن برندها رسیدهایم که یک جا بیشتر نیست. سپس، به آن یک جا نفوذ کردهایم و در چند حرکت، بازی را از خرید فراورده به سوی انتقال تکنولوژی تغییر جهت دادهایم و ادامه این مسیر موجب شده تا طرف حتی نقشهها را هم ارسال کند.
در تمام این ۱۴ سال، کارفرما پرونده را به همین شکل نگهداری کرده تا روزی که قدرت سرمایهگذاری را داشته باشد و دیروز مراجعه کرد تا روی روزآمدسازی اطلاعات کار کنیم.
داستان این عکس، انتقال این نکته به دوستان جوان است که:
هیچ اولویتی جز دنبال کردن رویاها و آرزوهای خود نداشته باشید.
نداشتن دانش و پول و تجربه و … به هیچ عنوان محدودیت نیستند. شما به هر زمینه منطقی و عاقلانهای که علاقه دارید، آن را شروع کنید و مطمئن باشید که دانش و تخصص و تجربه را کسب خواهید کرد و ۱۴ سال بعد، از دیدن نمونه کار خود در آن سالها، لذت خواهید برد.