گاهی برای فرار از فشار کار، دو ساعتی را از خودم مرخصی میگیرم و با یک کتاب یا فیلم، خلوت میکنم. سهشنبه گذشته به اعتبار نام وودی آلن و بیشتر به اعتبار نام پاریس، فیلم “نیمه شب در پاریس” را انتخاب کردم، غافل از این که یک درس سهواحدی تاریخ هنر اروپا و آمریکا را انتخاب کردهام!
اسفند ۸۴، در اولین سفر به پاریس، دو روز وقت داشتم که زیباییهای این شهر افسانهای را ببینم؛ اما باران امان نداد و جز تصاویری خیس و شتابزده، چیز دیگری از پاریس در ذهنم نماند. فیلم وودی آلن درست از همین نقطه وارد شد: بعد از چند نمای ثابت از محلات و خیابانهای پاریس، تیتراژ فیلم روی زمینه سیاه همراه با مکالمه زوج جوانی که در آستانه ازدواج برای یک سفر کاری به پاریس آمدهاند، آغاز شد :
– میتونی تصور کنی زیبابیهای این شهر زیر باران چقدر شگفتانگیز میشوند؟
– من نمیدونم خیس شدن زیر باران، کجاش شگفتانگیزه!
همان چند اسلاید اولیه و همین دو جمله کافی بود که خاطرات بارانی هشت سال پیش بازخوانی شوند و با علاقه به تماشای فیلم بنشینم:
گیل پندر، با بازی اون ویلسون، یک فیلمنامهنویس سرخورده هالیوود است که عاشق پاریس دهه بیست میلادی بوده و از آن بهعنوان عصر طلایی شکوفایی هنر و ادبیات غرب یاد میکند؛ اما دوست نامزدش، این اعتقاد را “توهم دوران طلایی” مینامد و میگوید که این فرار به گذشته برای پنهان کردن ضعفهای زندگی در زمان حال است.
ماجرا زمانی شروع میشود که گیل در مسیر پیادهروی شبانه خود گم میشود و با سوار شدن به یک پژوی مدل قدیمی، در زمان سفر میکند و وارد پاریس دهه بیست میلادی میشود و در یک مهمانی با اسکات فیتز جرالد (از بزرگترین نویسندگان قرن بیستم و خالق گتسبی بزرگ) و همسرش زلدا آشنا میشود. او که هنوز نمیداند وارد گذشته شده است، محو اجرای گرم و دوستداشتنی آواز let me do it توسط نوازنده پیانو شده است و از این که میشنود او همان کول پورتر (سازنده این آهنگ، و به تعبیری پدر موسیقی جاز) است بیشتر تعجب میکند. آنها همراه کول و همسرش لیندا به یک کلوب شبانه میروند و سپس در یک کافه، با ارنست همینگوی (نویسنده مشهور آمریکایی و خالق رمان “پیرمرد و دریا” که ماجراجوییهای زیادی داشت ولی بهترین دوران هنری خود را در پاریس در فاصله سالهای ۲۰ تا ۲۶ میلادی گذراند) ملاقات میکنند.
مذاکره با همینگوی، تاثیر زیادی روی گیل میگذارد و در پایان این دیدار است که او موضوع سفر به گذشته را درمییابد و این تجربه را هر شب تکرار میکند. فردای آن شب همراه همینگوی به ملاقات گرترود استین میرود و در آنجا با پابلو پیکاسو و معشوقه وی آشنا میشود. ماجرای این شبگردی های توام با سفر به گذشته ادامه پیدا میکند و بر روابط گیل با نامزدش و خانواده وی تاثیر میگذارد. او که در گذشته شاهد چگونگی خلق یکی از آثار پیکاسو بوده است، به دوست نامزدش در زمان حال که توضیحات نادرستی در مورد آن تابلو ارائه میدهد، اعتراض میکند و آنها که ریشه این اطلاعات را نمیدانند به رفتار وی مشکوک میشوند. او در زمان گذشته به معشوقه پیکاسو و در زمان حال به فروشنده یک مغازه نوستالژی (فروش وسایل قدیمی و خاطرهانگیز) علاقهمند میشود، در حالی که نامزدش را همچنان دوست دارد. گیل این درگیری فکری را در سفر به گذشته با هنرمندان دیگری مانند سالوادور دالی (نقاش سوررئالیست اسپانیایی که به فیلمسازی هم علاقهمند بود و با آلفرد هیچکاک و والت دیزنی هم همکاری داشت)، تی اس الیوت (شاعر و نمایشنامهنویس آمریکایی و برنده جایزه نوبل ادبیات)، ژوزفین بیکر، لوئیس بونوئل، من ری و دیگران مطرح میکند و اظهار نظرهای متفاوت آنها را به سبک هنری هرکدام نسبت میدهد. اینجاست که دیدن فیلم و درک دیالوگهای آن بدون شناخت این هنرمندان و حتی دانستن سبک کار آنها، غیر ممکن میشود یا در حد سرگرمی باقی میماند اما با مطالعه و یافتن جزئیات بیشتر و بیشتر، ارزش کار وودی آلن که جایزه اسکار بهترین فیلمنامه اورجینال در سال ۲۰۱۲ را برای این فیلم کسب کرده است، نمایان میشود. وی علاوه بر اسکار، برای ۵۲ جایزه دیگر در همان سال کاندید شده و قسمت اعظم آنها را تصاحب کرده است.
هر چند وودی آلن بهعنوان نویسنده و کارگردان، این درگیریهای فکری همراه با بازی زمان و رفت و آمد مکرر به گذشته و حال را به طرز استادانهای با یک آهنگ آرام و تدریجی و باور پذیر، طراحی و اجرا کرده است اما بازی اون ویلسون را هم نباید از نظر دور داشت که با رفتار و گفتار و حرکات خود، به نوعی یادآور خود وودی آلن در دوران اوج بازیگری است. بازی ماریون کوتیلارد فرانسوی (در نقش معشوقه پیکاسو و سپس معشوقه همینگوی، با نام آدریانا) که او را برای اولین بار در فیلم “یک سال خوب” دیده بودم، بزرگترین بار رمانتیک داستان را بهخوبی به دوش میکشد.
یافتن دفتر خاطرات آدریانا در زمان حال و دانستن علاقمندی او به گیل، باعث میشود که گیل در یک رفتار کمیک، گوشوارههای نامزدش را در زمان حال برای هدیه دادن به آدریانا در زمان گذشته کادو کند و به دنبال ناموفق بودن این ترفند، گوشواره دیگری را تهیه و به گذشته سفر کند. هر چند در این سکانس، رعایت پارادوکس زمان بهدقت صورت نگرفته و جای شب و روز عوض میشود، اما بار فانتزی وقایع، موجب میشود که توجه چندانی به این شکست زمانها جلب نشود. در پایان این ملاقات، او و آدریانا به پاریس دهه ۱۸ سفر میکنند و آنجاست که گیل متوجه میشود که آنها هم عاشق زمان گذشتهتری (دوره رنسانس) هستند و تصمیم میگیرد توهم دوارن طلایی را کنار گذاشته و به زندگی در زمان حال برگردد.
موسیقی متن فیلم یکی از تاثیرگذارترین مولفههایی است که روایت این داستان را تسهیل میکند. با مکث مختصری در قطعات به کار رفته در فرازهای مختلف فیلم، میتوان دقتی را متوجه شد که در انتخاب آنها به کار رفته است و از نقش آنها در پیشبرد داستان مطلع شد. همچنین فیلمبرداری استادانه داریوش خندجی، فیلمبردار ایرانیالاصل هالیوود و تفکیک زمانهای حال و گذشته با نور و رنگ متفاوت، به ارزشهای بصری کار میافزاید.
یکی از نکاتی که پس از اتمام تماشای فیلم دریافتم، انتخاب و گریم بسیار دقیق بازیگران بود. کافی است نام هر کدام از هنرمندان و نویسندهها را در ویکیپدیا جستوجو کنیم تا دقتی را که در انتخاب و گریم و هدایت بازیگران به کار رفته است، متوجه شویم. یکی از این جزئیات، تطابق دقیق چهره، گفتار و رفتار هر کاراکتر با خصوصیات ظاهری، عقاید و رفتار وی در زمان حیات است. به عنوان مثال سالوارد دالی که با رفتار غیر عادی خود جلب توجه میکرده و از این طریق، موفق به برقراری ارتباط با مردم عادی شده و در زمان حیات خود به نقاشی مشهور تبدیل شده بود، در این فیلم نیز رفتاری تظاهرگرایانه و غیر عادی دارد. یا شهامت و شجاعت و سلحشوری ارنست همینگوی که در تمام آثار وی متجلی است، در این فیلم نیز با دیالوگهای ماندگار و رفتار متهورانه، مورد تاکید قرار گرفته است. دقت در جزئیات در حدی است که وودی آلن صحنهای را هم به کتابفروشی شکسپیر اختصاص میدهد که همینگوی کتابهای تورگنیف و تولستوی را از آنجا قرض گرفته بوده است. البته برخی مقالهها، با موشکافی تاریخی، زمان و مکان و نحوه وقوع و بهویژه همزمانی برخی از این وقایع را نقد کردهاند؛ اما به اعتقاد من، این نقدها وارد نیست چون این یک مستند تاریخی نیست. این یک فانتزی رمانتیک است که از برخی اسامی و رویدادها برای بیان داستان خود کمک میگیرد و بسیار بیش از آنچه که لازم بوده، به جزئیات وفادار مانده است.
فیلم با صحنه راه رفتن در باران تمام میشود و مجدداً داغ دل مرا تازه میکند!
من از این که بیشتر از ده ساعت را برای سه بار دیدن این فیلم و رمزگشایی آن اختصاص دادم، پشیمان نیستم و از این به بعد شخصیت شوخ و شنگ وودی آلن در دوران بازیگری را هم با احترام بیشتری خواهم دید.
یکی از نکاتی که مایلم اضافه کنم این است که در این فیلم، همسر آقای سارکوزی هم در نقش راهنمای تور ظاهر شده است. و نکته بعدی این که وودی آلن ۷۹ ساله همچنان در پاریس دهه بیست گیر کرده و در حال حاضر فیلم دیگری با عنوان “جادو در مهتاب” را در همان زمان ساخته است که به زودی عرضه خواهد شد.
حسن اطاعت
دی ۹۲